سال 1962. ابتدا «400 ضربه»، بعد «به پیانیست شلیک کن» و سپس «ژول و ژیم». خیلی عجیب بود که فیلمسازی چون فرانسوا تروفو در آن سالهای عجیبترِ سینمای فرانسه، تاحدی طرفدارِ کارگردانی کلاسیک –هیچکاکی که در خود آمریکا هم چندان محبوب نبود- باشد که بخواهد از گفتگوی مفصلی با او کتابی تهیه بکند. مسلماً کسانی که تروفو را نه از روی مقالاتش که از روی فیلمهایش میشناختند، اشتیاق و کنجکاوی غیرقابلوصفی نسبت به آنچه که قرار بود اتفاق بیافتد داشتهاند و قبل از تهیه کتاب، انواع و اقسام حدسها را راجع به آن زدهاند که: ترکیب هیچکاک و تروفو چه چیزی قرار است بشود؟!
زمان که میگویم، منظور نه فقط سال 1966 و حوالی آن (که کتاب به طور رسمی منتشر شد)، همین زمانِ خودمان هم. همچنان کلی سرنخ (مثلاً لحن تندِ تروفو و لحن شوخ هیچکاک) برای مشتاق و کنجکاو بودن وجود دارد تا مطالعۀ هرچه زودترِ کتاب را به وسوسهای شورانگیز تبدیل کند.
شاید همین تصوراتِ بیش از حد پَر و بال گرفته باعث شد که خود من بعد از اتمام کتاب، کمی دلسرد بشوم؛ به هر حال کتاب به دلایلی آنچه که انتظار داشتم نبود. و باز شاید همین تصورات باعث شد که مستند «هیچکاک/تروفو» هم دلسردم بکند. طبیعیست که اشتیاق و کنجکاویم نسبت به این مستند هم کم نبود؛ قرار بود از کتابی که تماماً مصاحبه است اقتباسی صورت بگیرد (باتوجه به اینکه جذبۀ چنین متنی روی کاغذ گیراتر است و همچنین گفتگوکنندگانِ اصلی هم در دسترس نیستند) و مهمتر اینکه اقتباسکننده و سازنده مستند کسی نبود جز کِنْت جونز؛ منتقدی خوشفکر و برجسته با سلیقهای مرموز، شخصی که همواره در تحسینِ قلمِ قدرتمند و ذهن پویایش بودهام. حرکت عجیب جونز دقیقاً انعکاسِ 2015 همان حرکت عجیب تروفوست در آن سالهای عجیبترِ سینمای فرانسه. سوال که یعنی کِنْت جونز به قدری کتابِ «سینما به روایت هیچکاک» را دوست داشته که حالا میخواهد از روی آن مستند بسازد؟! دقت کنید که او نخواسته درباره هیچکاک یا تروفو یا هیچکاک/تروفو مستند بسازد، بلکه خواسته از روی کتابی خاص فیلمی تهیه کرده باشد. بعید است که صحبتهای هیچکاک درباره چگونگی مراحل تولید و انتخاب بازیگر و… (که کلیت کتاب هم همین است) نظر جونز را جلب کرده باشند (حال نه اینکه این مطالب بد باشد)، یا شرح تئوریهایی از زبان هیچکاک که مثلاٌ: تعلیق چیست؟ (واقعاً جونز بیانهای روانتر و کاملتری از بیان هیچکاک درباره تعلیق سراغ ندارد که حالا بخواهد به هیچکاک استناد کند!؟) یا اینکه: مکگافین چیست؟ (که این هم نکتهای بدیهی در کتاب بود و تجربه سینمایی میتواند به هرکسی بفهماندش و اصلاً تئوریش هم متعلق به هیچکاک نیست) [1]. خلاصه تصور اینکه کِنْت جونز چه چیزی را میخواهد ارائه بدهد بیشتر بر وسوسهام انباشت و درنتیجه دلسردی بیشتری برایم به ارمغان آورد که چرایی آن ذکر خواهد شد. اجازه دهید ابتدا همچون روند معمولِ این بررسیها، تعدادی از تفاوتهای اساسی مستند و کتاب را برشمارم.
نحوه بررسی فیلمهای هیچکاک در مستند، چه از نظر لزوم و علیتِ انتقال قسمتهای خاصی از متن به تصویر (و قاعدتاً عدم انتقال قسمتهای خاص دیگری) و چه از نظر توالی زمانی آثار هیچکاک، مهمترین ویژگی مستند «هیچکاک/تروفو» به حساب میآید؛ ویژگی که حالا سوای اینکه توانسته مخاطب را همراه بکند یا نکند (که کرده) از این جهت ارزش اصلیش شناسایی میشود که توانسته مستند را به اثری شخصی برای جونز تبدیل کند و تاحدودی مستند را از زیرِ سایه کتاب بیرون بکشد. کتاب تروفو از آغازِ فعالیت هیچکاک به صورت فیلم به فیلم جلو میآید و با خلق یک محور خطی، هم خلاقیت همیشگی هیچکاک را میستاید و هم طریقه پیشرفتِ آرام آرام او را قابلدرکتر میکند. جونز اما با درهمشکستن این توالی زمانی و تبدیل آن محور خطی به یک ساختار دایرهای، جور دیگری به آثار هیچکاک نگاه میکند؛ سکانسی از آثار انتهایی او را در ابتدا و سکانسی از آثار ابتدایی او را در انتها پخش میکند، و میشود گفت که در ورای سکانسها، جونز به صورت فیلم به فیلم هم آثار هیچکاک را مورد بررسی قرار نمیدهد و تنها به صورت درهم به چیزهایی اشاره میکند (اگر این حرکت را نمیکرد، مشخصاً زمان فیلم طولانیتر میشد). جالب که این اشاراتِ درهم با موسیقی دلهرهآور و ترفندهایی مثل رنگآمیزیهای کامپیوتری و زوم-اینهای آهسته به سمت متن کتاب، حس و حالی هیچکاکی را هم به مستند اضافه میکنند. همین چگونگی انتخابها شاکلۀ اصلی مستند جونز (و احتمالاً هر مستندِ اینچنینی دیگری) را تشکیل داده است. از بُعدی دیگر، درستی انتخاب قسمتهایی از کتاب برای تصویرپردازی، که حتماً نکتۀ بارزی در تصویر داشته باشند که متن از ارائۀ کامل آن تقریباً عاجز بوده؛ مانند تصویرِ سقف شیشهای در فیلم «مستاجر». مشخص است که نشان دادنِ چنین نمایی به همراه نریشنْ بیشتر مخاطب را متوجه نبوغ هیچکاک میکند تا خواندن متن به تنهایی؛ و خب همین چگونه انتخاب کردنها سببی میشود که تماشاگری که نه فیلمی از آلفرد هیچکاک دیده و نه چندان در پی یافت نکتهای در تصاویر سینمایی هست هم، با دیدن مستند شگفتزده شود و چیزی که احتمالاً نمیداند چیست نظرش را جلب کند.
در ادامۀ مبحث انتخاب، میتوان اضافه کرد که تاکیدات جونز و تروفو هم نسبت به یکدیگر تفاوتهایی دارند، تروفو مشخصاً در کتاب این نکته را بیان میکند که «بدنام» و «پنجره پشتی» را بیشتر از آثار دیگر هیچکاک دوست دارد، همین هم میشود که بیشترین بررسی را در کتاب به این دو فیلم اختصاص میدهد. درحالی که جونز از این دو فیلم به سادگی عبور میکند و در عوض روی «سرگیجه» متمرکز میشود. جالب که در بررسی «سرگیجه» (در مستند) این مطلب بیان میشود که فیلم در زمان اکران مورد استقبال قرار نگرفت و به قولی کشف نشد، که احتمالاً بیان این مطلب نقدی بود بر تروفو (و کتابش) که بزرگترین اثر آلفرد هیچکاک را در گفتگوی خود نادیده میگیرد.
تا همینجای قضیه جونز یک ایراد بزرگ دارد. او اثر را شخصی کرده، اما به واسطه حذف و گزینش از مطالب کتاب، نه اضافه کردن چیزی دیگر. ایدهی موسیقی و رنگآمیزی و زوم که ذکر شد هم آنقدر فراگیر نیست که به چشم بیاید و بیشتر در اوایل مستند خودنمایی میکند. به شخصه انتظار داشتم که جونز با حرکتی حساسیتبرانگیز در کتاب دست هم ببرد! -مگر خود هیچکاک بارها این کار را نکرده؟!- چراکه خود کتاب به تنهایی مناسبِ اقتباس نیست. در مستند جونز هیچچیزِ جدیدی وجود ندارد: فیلمها را که دیدهایم، دقت فرمِ هیچکاکی که جزئی از زندگیمان شده، کتاب را که بارها ورق زدهایم، صدای ارجینال مصاحبه را که گوش دادهایم، مراسم تقدیر از هیچکاک و عکسهای پشتصحنه هم که در فضای مجازی موجود است؛ متاسفانه چیز دیگری نمیماند و در نهایت آنچه دلیل جذابیت مستند است، متعلق به خود هیچکاک و تروفوست، نه جونز. ارائۀ جونز هرچند ایدههایی را درون خود دارد و خوشریتم است، اما در حد انتظار خیالیمان که: ناسلامتی کِنْت جونز است، نیست.
تفاوت دیگر کتاب با مستند، مصاحبه با کارگردانهای مختلف است که تقریباً یکسوم مستند را پوشش میدهد. بله خب این را هم جونز اضافه کرده، اما چه فایده وقتی کارکردی ندارد و حرف خاصی در آن وجود ندارد؟! نه به خاطر اینکه فیلمسازند و در حرف زدنْ کمتواناتر از منتقدین که چنین نیست البته (مگر نقدِ بینقصِ کریس مارکر بر «سرگیجه» از یاد میرود؟)، بلکه به این دلیل که حقیقتاً هیچ نکتۀ خاصی ذکر نمیکنند و به جز ابراز احساسات، چیزی بر دانستههای ما نمیافزایند، نه چیزی درباره هیچکاک و نه درباره خودشان؛ و چه قدر خوب میشد اگر فیلمسازان نگاه ساختاری خود را در تحلیل هیچکاک دخیل میکردند (شاید هم جونز این اجازه را نداده). ضمن اینکه پخش همین گفتگوها هم نامتعادل است و کفهی سنگینترِ ترازو به سمت فینچر و اسکورسیزیست؛ و آیا واقعاً نظرات این دو نفر میتوانست جالبتوجهتر باشد یا نظرات وس اندرسون و جیمز گری و پل شریدر؟ یا چرا باگدانوویچ که آشنایی نزدیکتری با هیچکاک داشته و قبلاً با او مصاحبه کرده و طبیعتاً حرف بیشتری برای گفتن دارد، انقدر زمان کمی در اختیارش قرار میگیرد؟ یا حضور آرنو دپلشن؛ وقتی مستندی در سال 2015 ساخته میشود، سیر تحول مصاحبهکننده هم تا سال 2015 سنجیده و درنظر گرفته میشود. چه کسی میتواند کتمان کند (؟) که به استثنای «یک داستان کریسمسی» دپلشن از بعدِ «استر کان» فیلم به فیلم افت نکرده است. آیا واقعاً شخص بهتری نمیتوانست جایگزین او بشود؟ (میشود گفت حضورِ آسایاس و زمان صحبتهایش، نمونه مناسبیست از آنچه که باید میبود)
خلاصه کنم. مخاطب نوشتههای کِنْت جونز با دیدن ساختهی او، حسابی ناامید خواهد شد.
توضیحات:
[1] در نهایت هم حدسم در این موارد درست از آب درآمد، هیچکدام از این قسمتها نظر جونز را به خود جلب نکرده بود.
456 num s