بارها پیش آمده که با مرور سرسری داستانهای قدیمیام که در گوشهای انبار شدهاند، به آثار رولد دال برخوردهام و بعد کنجکاو شدهام که چگونه در سنین کودکی ، چنین داستانهایی برایم قابلتصور و موردپسند بوده. ریشهی این سوال نه در رد کردن آثار این نویسنده ی دوست داشتنی ، که در پذیرفتن بی چونوچرای دنیای شیرین اوست؛ که چهطور پیشتر ( همان انگار همین دیروز بودِ معروف ) دربِ میان دنیایم با دنیای او انقدر راحت باز میشد و امروز اما چه قدر به روغنکاری نیاز دارد تا فقط بتوانم از لای آن، گلدانهای آقای هاپی را ( به عنوان یکی از عجایب هفتگانه ) ببینم. دیربلا والش که پیش از این او را با ساخت اپیزودهایی از سریال هایی چون شیملِس و تئودورها و پنیدردفول می شناختیم ، این روزها با ساخت اولین فیلم تلویزیونی خود ، تصویری از تجربهای فراموششده را چنان دوباره برایم بازگرداند که دیگر نیازی به پیدا کردن دلایل تخصصی برای تحسین آثار رولد دال را در خود حس نمیکنم؛ از بس که خوب است! و نکته اینجاست که دنیای خلق شدهی دیربلا والش در عین پایبند بودن به داستانِ «ازیو ترات» ( در فارسی با نام کال تشپ شناخته می شود ) ، بدون شک آنقدر مستقل است که می توانیم با اطمینان موفقیت فیلم را تنها به اقتباس از داستان رولد دال حواله نکنیم .
ازیو ترات داستان کودکانه و کلاسیکی از دلبستگی عاشقانهی پیرمردی خجالتی و مهربان ( آقای هاپی – داستین هافمن ) است که برای به دست آوردن دلِ پیرزنی صمیمی ( خانم سیلور – جودی دنچ ) -که بالکن خانهاش تنها یک طبقه با بالکن خانه او فاصله دارد- هیچ ابتکار عملی از خود ندارد و به مدت پنج سال، با هر بار دیدن خانم سیلور، تنها روز به روز عاشقتر و بیچارهتر می شود. تا اینکه روزی با مشاهدهی دغدغهی خیالینِ خانم سیلور بنا به راهی برای بزرگ کردن ابعاد جسمانی لاکپشتش ، ورد جادویی از خود میسازد و به خانم سیلور می دهد که به وسیله ی آن لاکپشتش بزرگتر شود ( در این ورد کلمات برعکس خوانده میشوند – مثلا لاک پشت به صورت کال تشپ ) و همین حرکت ، آغاز کنندهی فعالیتهای متهورانهی آقای هاپی پیر است و روشن شدن آتش عشقی جدید در دلِ آدمهای قدیمی داستان.
یکی از اساسیترین ویژگیهای داستاننویسی برای سنین کودک، خلق سریع موقعیت و یا ایجاد کردن سریع یک چالش است تا به وسیلهی آن، شخصیت داستان خلق و کمکم باورپذیر بشود؛ که البته در خیلی از داستانها این اتفاق ( ملموس شدن شخصیت ) نمیافتد و عموماً هم نقطه ضعفی برای نویسنده تلقی نمیشود. زیرا که تصور موقعیت و چالش برای کودکان بسیار راحتتر از تصور شخصیت و کنشهای شخصیت است و همیشه بعضی از رفتارهای شخصیتها برایشان عجیب جلوه می کند ( چرا این کارو کرد؟ چرا رفت اونجا؟ ) . دلیلش هم از بیتجربگیشان نسبت به شناخت انسانها تا عدم درک روابط انسانی می تواند باشد . عدم پایبند بودن به این اساس ، اولین قدم دیربلا والش به سمت شخصیسازی اثر و گذر از ادبیات به سمت سینماست . دیربلا والش با حرکت به سمت ایجاد یک فیلمنامه ی هالیوودی و پایبند بودن به رعایت زمانبندی های کلاسیک بین نقاط عطف ، بیست دقیقهی ابتدایی فیلم را به آشنا کردن مخاطب با کاراکتر اصلی داستان میپردازد . راوی فیلم با رفتارهای عجیبش، همه چیزِ آقای هاپی را برایمان بازگو می کند و فیلمبردار به تصویر می کشد ؛ طرز رفتارش با همسایگان ، خورد و خوراکش ، چیدمان مینیمال خانهاش ، بالکن سبز و دوچرخهی آبپاشش ، لباس پوشیدنش ، لهجهی آمریکایی و عضو نبودنش در فیس بوک… اگرچه در داستان رولد دال هم به تعدادی از این رفتارها اشاره می شود ، اما حرکت سریع رولد دال به سمت ایجاد موقعیت داستانی ( که از مقتضیات ادبیات کودکان است ) مانع از تزریق حس باورپذیری به کاراکترهای اثر می شود . اما دیربلا والش با وجود اینکه تدوین سریع و ریتم تندِ سخنان راویاش پایبند به شیوهی نگارش رولد دال هستند و ریتم کودکانهی آن را ارائه می دهند ، با استفاده از موسیقی آرام و ترانههای دلانگیز لویز آرمسترانگ و همچنین فیلمبرداری محرک و زوم هایی آهسته ( هم به سمت بیرون و هم درون ) ، حسی از متوقف شدن زمان را به مخاطب القا می کنند تا ریتم کند زندگی عاشقان مسن داستان را بیشتر درک کنیم . علاوه بر اینکه بازی خوب داستین هافمن و اکتهای مثال زدنی چهرهاش ، حس و حال و خصوصیات رفتاری کاراکتر آقای هاپی را به خوبی به مخاطب منتقل می کند ، چیزی که ادبیات از ارائه آن عاجز است . از دیگر خلاقیتهای دیربلا والش ، ترسیم فضای غیرقابل وصفی است که داستان در آن رخ می دهد . انتظارات شکل گرفته از تجربیات سینماییمان ، وجود یک فضای فانتزی یا عاشقانه یا کمدی یا غمانگیز ( یا ترکیبی از این ژانرها ) را میطلبد ؛ اما هیچکدام را مشاهده نمی کنیم . اول اینکه دنیای فیلم فانتزی نیست ، هرچند که روی شاخه های فانتزی تاب می خورد و با ایجاد چیدمانی خاص در دکور و قطع نماهایی که با زمان فیلم بازی میکنند ، سعی بر رویایی کردن فیلم میکند ، اما همچنان تنهی فیلم فانتزی نیست ، چرا که اولویت شکلگیری یک فیلم فانتزی با داستان و روح جاری در داستان است و مسائل تکنیکی در مرحلهی بعد قرار دارند . ضمن اینکه راوی فیلم هم به عنوان یک دانای کلِ شیرین زبان ( شیوهای تقریباً رایج در آثار فانتزی برای ارائه احساسات درونی کاراکترها ) که باید نگاهی بیرونی به اثر داشته باشد، معرفی نمیشود؛ چرا که در پایان متوجه میشویم که نه دانای کل بوده ( باتوجه به اینکه انتهای داستان را نمیداند ) و نه خارج از اثر به آن می نگریسته ( متوجه میشویم که از همسایگان آقای هاپی و خانم سیلور است ) . دوم اینکه فضای فیلم عاشقانه هم نیست ؛ قصهی عشق بین دو کاراکتر تنها از زبان راوی روایت می شود و در قسمت اعظمی از فیلم هم ، هیچ نوع رابطهی عاشقانهای یا حرکتی به سمت عاشقانهشدن ، به شیوهی بیرونی نمود پیدا نمیکند و هرچه هست در درون کاراکترهاست که این بار سینما از ارائه آن عاجز است؛ اگر عشقی هم احساس شده، نه از هوس یک رابطهی عاشقانه بین کاراکترها که از حس لطیف و دوستداشتنی است که شخصیتها به خود و دنیای اطرافشان ( و طبعاً ما ) منتقل میکنند . سوم اینکه فضای فیلم کمدی هم نیست؛ هرچند که لبخند می زنیم ، هرچند که در شعف وقوع اتفاق های کمیک به هیجان میآییم و هرچند که با پیشبینی وجود موقعیتهای بغرنج می توانیم موج آرامی از کمدی را احساس کنیم ، اما چون این اتفاقات و موقعیت ها اکثراً در همان مرحلهی پیشبینی می مانند و قدمی فراتر نمی گذارند ، قرار دادن اثر در زیرمجموعه ژانر کمدی، تشخیصی اساساً کمدی است! چهارم اینکه فضای فیلم غمانگیز هم نیست؛ چرا که منفعل بودن آقای هاپی در ابراز علاقه و اضافه شدن یک رقیب عشقی در اواسط فیلم ، به دلیل حس خوشایند و امیدوارانه فیلم ، هیچگاه جنبههایی از ناامیدی و روندی ناراحتکننده را به مخاطب ارائه نمیدهند .
حقیقت این است که ازیو ترات نه آنچنان در ژانر به خصوصی میگنجد و نه آنچنان ژانرگریز است. ازیو ترات با توصیفی بدوی، شیرین و ساده است و در این روزها از آثار کم نظیر محسوب می شود. دیربلا والش نشان داده است که چه طور با داشتن یک داستان کودکانه و تمی بسیار کلیشهای، میتوان بدون تحمیل کردن اثر به نوع خاصی از سینما و یا به کاربردن ایدههای ساختاریِ جالب اما غیرضروری، فیلمی ساخت که رضایت انبوهی از مخاطبان را ( از نظر سنی ) جلب کند.
ششم تیر ۱۳۹۴، روزنامهی فرهیختگان
(این نقد اولین نوشتهایست از من که در یکی از نشریات رسمی کشور منتشر شد؛ ۲۲ سالم بود… چهقدر بامزه نوشتهام! مثل خود رولد دال شده!)
125 num s